زود بیا مامی
سلام عشق مامان
این روزا بابایی دنبال یه خونه ست تا به همین زودیا اسباب کشی کنیم. من می خوام دوران بارداریمو یه جای دنج و بی سر و صدا بگذرونم. آخه تو آپارتمانی که ما هستیم سر و صدا خیلی زیاده و من از این بابت خیلی ناراحتم.
تصمیم دارم بعد از اسباب کشی، کم کم واسه خرید کردن برای تو برنامه ریزی کنم. تو الان دو ماهه ای ولی من هنوز از تو چیزی تو دلم احساس نمی کنم، جز همون حس مادری، که عاشقشم.
امروز یه روز خوب میشه اگه اون اتفاق خوب بیفته. تا ببینیم خواست خدا چیه. اگه بشه، تو پستای بعدی ازش می نویسم.
یه کم بی حال و بی حوصله ام. دل درد هم دارم. و حالت تهوع. همش می خوام چیزای ترش و شور بخورم. همه می گن دختری اما چه پسر باشی چه دختر من و بابایی عاشقتیم عسلم. وقتی جنسیتت مشخص بشه خیلی کار دارم که باید انجام بدم. سیسمونی و سرویس خواب. پیدا کردن یه اسم خوب. دیزاین اتاقت. دفترچه حساب پس انداز و......
گل مامااااان زود بزرگ شو بیا پیشمون دیگه. میخوام بغلت کنم و می می بخوری
بوووووووووووووووووس